نویسنده: محمدهادی معرفت




 

داستان ورقة بن نوفل

ورقة بن نوفل از عموزادگان خدیجه و فردی با سوادِ اندك و كم و بیش از تاریخ انبیای سلف با خبر بود. در وصف او گفته‌اند: «و كان قارئاً للكتب و كانت له رغبة عن عبادة الاوثان.» (1) می‌گویند: او بود كه پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله)‌را از نگرانی- كه در آغاز بعثت برایش رخ داده بود- نجات داد. بخاری، مسلم، ابن هشام و طبری شرح واقعه را چنین گفته‌اند:
آنگاه كه محمد (صلی الله علیه و آله) در غار حراء با خدای خود خلوت كرده بود، ناگهان ندایی به گوشش رسید كه او را می‌خواند. سربلند كرد تا بداند كیست؛ با موجودی هولناك مواجه گردید. وحشت زده به هر طرف می‌نگریست همان صورت وحشتناك را می‌دید كه آسمان را پر كرده بود. از شدت وحشت و دهشت از خود بی‌خود شد و در این حال مدت‌ها ماند. خدیجه كه از تأخیر او نگران شده بود، كسی را به دنبال او فرستاد. ولی او را نیافت، تا آنكه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به خود آمد و به خانه رفت، ولی با حالتی هراسناك و خودباخته. خدیجه پرسید: تو را چه می‌شود؟ گفت: «از آنچه می‌ترسیدم بر سرم آمد. پیوسته در بیم آن بودم كه مبادا دیوانه شوم، اكنون دچار آن شده‌ام!» خدیجه گفت: هرگز گمان بد به خود راه مده. تو مرد خدا هستی و خداوند تو را رها نمی‌كند. حتماً نوید آینده‌ی روشنی است. . . سپس برای رفع نگرانی كامل پیامبر (صلی الله علیه و آله)‌ او را به خانه‌ی ورقة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت. ورقه پرسش‌هایی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) كرد، در پایان به وی گفت: نگران نباش، این همان پیك حق است كه بر موسی كلیم نازل شده و اكنون بر تو نازل گردیده است و نبوت تو را نوید می‌دهد. گویند اینجا بود كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ‌احساس آرامش كرد و فرمود: اكنون دانستم كه پیامبرم. «فعنْدَ ذلكَ اطْمَأنَّ بالُهُ و ذهَبَتْ روْعَتُهُ و ایْقَنَ انَّهُ نبیُّ» (2).
این داستان یكی از ده‌ها داستان ساخته شده‌ی كینه توزان دو قرن اول اسلام است كه خود را مسلمان معرفی نموده، با ساختن این گونه حكایت‌های افسانه آمیز، ضمن سرگرم كردن عامّه، در عقاید خاصّه ایجاد خلل می‌كردند و تیشه به ریشه‌ی اسلام می‌زدند. در سال‌های اخیر نیز دشمنان اسلام این داستان و داستان های مشابه- از جمله داستان آیات شیطانی- را دست آویز خود قرار داده، بر سستی پایه‌های اولیه‌ی اسلام شاهد گرفته‌اند.
چگونه پیامبری كه مدارج كمال را صُعود نموده، از مدت‌ها پیش نوید نبوت را در خود احساس كرده، حقایق بر وی آشكار نشده است. در حالی كه بالاترین و والاترین عقول را در خود یافته است: «إنّ الله وجد قلب محمد (صلی الله علیه و آله) افضل القلوب و أوعاها، فاختاره لنبوّته» چگونه انسانی كه چنین تكامل یافته است، در آن موقع حساس، نگران می‌شود و به خود شك می‌برد، سپس با تجربه‌ی یك زن و پرسش یك مرد كه اندك سوادی دارد این نگرانی از وی رفع می شود، آنگاه اطمینان حاصل می‌كند كه پیامبر است؟! این داستان، علاوه بر آن كه با مقام شامخ نبوت منافات دارد، با ظواهر آیات و روایات صادره از اهل بیت (علیهم السلام) نیز مخالف است. در اینجا ضمن بیان اقوال برخی بزرگان درباره‌ی این داستان، به ذكر دلایل ساختگی بودن آن می‌پردازیم:
قاضی عیاض (3) (متوفای 544) در بیان این نكته كه امر وحی بر شخص پیامبر فاقد هرگونه ابهام و شك است می‌گوید: «هرگز نشاید كه ابلیس در صورت فرشته درآمده و امر را بر پیامبر مشتبه سازد، نه در آغاز بعثت و نه پس از آن. و همین آرامش و استواری و اعتماد به نفس، كه پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله) در این گونه مواقع از خود نشان داد، خود یكی از دلایل اعجاز نبوّت به شمار می‌رود. آری هرگز پیامبر شك نمی‌كند و تردید به خود راه نمی‌دهد كه آنكه بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالی پیام آورده است. به طور قطع امر بر او آشكار است؛ زیرا حكمت الهی اقتضا می‌كند كه امر بر وی كاملاً روشن شود. تا آشكارا آنچه می‌بیند، لمس كند یا دلایل كافی در اختیار او قرار می‌دهد تا كلمات الله ثابت و استوار جلوه كند «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاَ مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ» (4)
امین الاسلام طبرسی نیز بیان می‌كند كه برای آنكه پیامبر بتواند دیگران را با وحی هدایت نماید، خود باید از هرگونه خطا و اشتباه در دریافت وحی مصون باشد. لذا در تفسیر سوره‌ی مدّثر می‌گوید: «إنّ الله لا یوُحی الی رسوله إلا بالبراهین النیّره و الآیات البیّنه الدالّه علی انّ ما یوحی الیه انّما هو من الله تعالی فلا یحتاج الی شیء سواها لا یُفزَّعُ و لا یَفْزَعُ و لا یَفْرُقُ (5)؛ به درستی كه خداوند وحی نمی‌كند به رسولی مگر با دلایل روشن و نشانه‌های آشكار كه خود دلالت دارد بر اینكه آنچه بر او وحی می‌شود، از جانب حق تعالی است و به چیز دیگری نیاز ندارد. هرگز ترسانده نمی شود و نمی‌هراسد و به خود نمی‌لرزد.»
به طور كلی آیات قرآنی بر این نكته تصریح دارند كه پیامبران الهی از آغاز وحی، پیام‌ها را به روشنی دریافت نموده و دچار شك و تردید نمی‌شوند. مقام حضور در پیشگاه حق جایگاهی است كه در آن وهم و شك و ترس راه ندارد. موسی (علیه السلام) در آغاز بعثت مورد عنایت خاصّ پروردگار قرار گرفته، به او خطاب می‌شود: «یَا مُوسَى‌ ِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى‌ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی‌(6)؛‌ای موسی! این منم پروردگار تو، پای پوش خویش بیرون آور كه در وادی مقدس طوی هستی. و من تو را برگزیده‌ام، پس به آنچه وحی می‌شود گوش فرا ده. منم، من، خدایی كه جز من خدایی نیست. پس مرا پرستش كن و به یاد من نماز برپا دار.» سپس به او دستور داده می‌شود: «وَ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ. . .» و عصایت را بیفكن؛ پس چون آن را هم چون ماری دید كه می‌جنبد [ ترسید و] به عقب برگشت و[حتی] پشت سر خود را ننگریست.» از این جهت مورد عتاب قرار گرفت:‌ «یَا مُوسَى لاَ تَخَفْ إِنِّی لاَ یَخَافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ‌ (7)؛‌ای موسی نترس كه رسولان در نزد من نمی‌ترسند.» بدین ترتیب به محض ایجاد ترس، عنایت الهی شامل حال پیامبر الهی گشته او را از هرگونه هراس رها كرده است. این یك قانون كلی است. هركه در آن جای گاه شرف حضور یافت، از چیزی خوف ندارد؛ زیرا در سایه‌ی عنایت الهی قرار گرفته و در فضایی امن و آرامش بخش استقرار یافته است.
برای آنكه ابراهیم خلیل الرحمان (علیه السلام) آرامش و عین الیقین پیدا كند، پرده از پیش روی او بركنار شد تا حقایق عالم ملكوت بر او مكشوف گردد: «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ‌ (8)؛ و این گونه ملكوت آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله‌ی یقین كنندگان باشد.»
آیات فوق نشان می‌دهند كه پیامبران در محضر الهی دارای بینشی روشن و عاری از هرگونه شك و ریب هستند. همچنین ملكوت آسمان‌ها و زمین بر آنان منكشف گردیده تا از موُقنین شوند. آیا پیامبر اسلام از این قانون مستثنی بود تا در چنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود، به خویشتن گمان بد برد و در بیم و هراس به سر برد؟ آیا پیامبر اسلام مقامی كمتر از مقام موسی و ابراهیم خلیل داشت تا عنایتی كه خدا درباره‌ی آنان روا داشته است، درباره‌ی او روا ندارد؟
مولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره‌ی پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله) می‌فرماید: «و لقد قَرنَ اللهُ به (صلی الله علیه و آله) من لَدُنْ انْ كان فطیماً، اعظمَ ملكٍ من ملائكتهِ، یسلُكُ بهِ طریقَ المكارمِ و محاسنَ الاخلاقِ العالمِ لیله و نهاره. . . (9)؛ خداوند شبانه روز فرشته‌ای را بر او گمارده بود تا او را به كمالات انسانی رهنمون باشد. . .»
در این زمینه روایات صحیحه فراوان وارد شده است كه برخی از آنها به عنوان نمونه ذكر شد. علاوه بر اشكالات فوق، ایرادهای دیگری نیز به شرح ذیل بر داستان یاد شده وارد است:
1. سلسله‌ی سند داستان به شخص نخست كه شاهد داستان باشد نمی‌رسد، از این رو روایت چنین داستانی، مرسله تلقی می‌شود.
2. اختلاف نقل داستان، خود گواه ساختگی بودن آن است. در یكی از نقل‌ها چنین آمده است: خدیجه خود به تنهایی نزد ورقه رفت؛ در دیگری آمده است كه پیامبر را با خود برد؛ در سومی ورقه خود پیامبر را در حال طواف دید، از او جویا شد و بدو گفت؛ در چهارمی ابوبكر بر خدیجه وارد شد و گفت: محمد را نزد ورقه روانه ساز. اختلاف متن به حدّی است كه مراجعه كننده متحیر می‌شود كدام را باور كند، و نمی‌توان میان آنها سازش داد.
3. در متن بیشتر نقل‌ها علاوه بر آنكه نبوّت پیامبر را نوید داده، آمده است: «و لئن ادركتُ ذلك لانصرنّك نصراً یعلمه الله. . .»، یا «فان یُبعث و أنا حیُّ فسأعزّره و انصره و اُوْمن به. . .»؛ یعنی هرگاه دوران بعثت او را درك كنم به او ایمان آورده او را یاری و نصرت خواهم نمود. محمد بن اسحاق، سیره نگار معروف نیز اشعاری از ورقه می‌آورد كه كاشف از ایمان راسخ وی به مقام رسالت پیامبر است. (10) غافل از آنكه، ورقه تا ظهور دعوت حیات داشت، ولی هرگز به دین مبین اسلام مشرف نگردید، «و مات كافراً. . .» و در حدیث ابن عباس آمده است: «فمات ورقه علی نصرانیّته. . .» برهان الدین حلبی در كتاب «السیره النبویّه» آورده كه ورقه بن نوفل چهار سال پس از بعثت بدرود حیات گفت. و از كتاب «الامتاع» ابن جوزی آورده كه او آخرین كسی است كه در دوران «فترت» (سه سال نخست نبوت) وفات یافت در حالی كه اسلام نیاورده بود. و از ابن عباس نقل می‌كند كه گفته: «انه مات علی نصرانیّته» (11). ابن عساكر صاحب تاریخ دمشق می‌گوید: «و لا اعرف احداً قال انّه اسلم.» (12) ابن حجر از تاریخ ابن بكّار می‌آورد: روزی ورقه از كنار بلال حبشی عبور می‌كرد، در حالی كه قریش او را شكنجه می‌دادند و او پیوسته می گفت: احد أحد. ابن حجر گوید: «پس او تا زمان ظهور دعوت حیات داشت، ولی چرا اسلام نیاورد؟» (13) این‌ها خود دلیل بر تعارض این دو دسته از اخبار و ساختگی بودن داستان است. به هر حال شیوع این گونه داستان‌ها و مفاسد مترتب بر آنها یكی از دست آوردهای نامیمون تمسك به غیر اهل بیت (علیهم السلام) در نقل روایات و فهم صحیح اسلام می‌باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. و كان ورقه قد تنصّر و قرأ الكتب و سمع من اهل التوراه و الانجیل (سیره‌ی ابن هشام، ج1، ص 254) و كان امراً تنصّر فی الجاهلیه و كان یكتب الكتاب بالعبرانیه فیكتب من الانجیل بالعبرانیه (صحیح بخاری، ج1،‌ص3).
2. محمد حسین هیكل، حیاه محمد، ص95-96؛ صحیح مسلم، ج1، ص 97-99. صحیح بخاری، ج1، ص 3-4. سیره ابن هشام، ج1، ص 252-255. ابوجعفر محمد بن جریر طبری؛ تاریخ طبری، ج2، ص 298-300. هم او، جامع البیان (تفسیر طبری)، ج30، ص161.
3. قاضی عیاض از بزرگان و دانشمندان اندلس بود. ابن خلكان گوید: «كان امام وقته فی الحدیث و علومه و النحو و اللغه و كلام العرب و ایامهم و انسابهم و صنف التصانیف المفیده (وفیات الاعیان، ج3، ص 483. شماره‌ی 511).
4. انعام6: 115. رك: رساله الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج2، ص112. شرح ملا علی القاری، ج2، ص 563.
5. ابوالفضل طبرسی، مجمع البیان (تفسیر طبرسی)، ج10، ص 384.
6. طه20: 11-14.
7. نمل27: 10.
8. انعام6: 75.
9. صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه‌ی قاصعه، شماره‌ی 192، ص300.
10. سیره‌ی ابن اسحاق، ص123. طبقات ابن سعد، ج1، قسمت 1، ص130.
11. رك: سیره‌ی حلبیّه، ج1، ص 252-250.
12. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی معرفة الصحابه، ج3، ص633.
13. همان، ج3، ص 634.

منبع مقاله :
معرفت، محمدهادی؛ (1389)، علوم قرآنی، قم: مؤسسه‌ی فرهنگی تمهید، چاپ پانزدهم.